زبان سخن
شما آنچه را در جای گفته نتوانستید انجا بگوید

 

گفتی که بیا به سر دویدم##پیغام تو را به جان شنیدم
تو بودی و باغ سایه گل##من بودم و مست آن گل و مل
آن مل که به جام دیده ات بود##در ساغر چشم خیره ات بود
گل بود و تو بودی و نگاهت##من بودم و قرص روی ماهت
آن نغمه بلبل و ترانه ##بخشید شکوه شاعرانه
... خواندی تو سرود مهربانی##خواندم من از آنچه را که دانی
دستان تو گرم و پرحرارت##بوسیدم اشان به حکم عادت
گفتی تو به من زقصه دل##عشقی که در او نموده منزل
من نیز به تو امید دارم ##از عشق خودم نوید دادم
نصویر دو قلب و گاسه وتیر ##بر روی درخت گردوی پیر
کندیم به یاد عشق جاوید ##در پرتو نور و مهر خورشید
آن تیر نگاه آتشین بود##در مردم چشم در کمین بود
این دل که به تیر تو فنا شد ##بی مرحم و صل کی دوا شد


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:59
محمد جاوید هومن

 

خلیلی
از آن روزی کــه رهبــــر شــد خلیلی
نه مزه مــانده در شـــلغم نه ملــــــــــی
خوریـــم آهسته آهسته بــه صــــــورت
ز فرزندان اســـرائبــل دو ســـــــــــیلی
خلیلی شــفته کــــرزی چنـــــــــان است
بهــــــم چسپیده انـــد هـــردو چـو شیلی
مــــــزاری را بیامـــــــرزد خــداونــــد
بپـــوشم جـــامه غـــــــم بـــــاز نیلــــی
دمــــوکــــــراسی زبانی گشته جــانــــا
بخــــواهــد هـــرکسی خـــود را نـه ملی
ببین انـــــدیشــــه اشــــرف غــــــنی را
بخـــــواند خــــویش را عـــلامــه حــلی
جهـــان یک بـــدره زر را داده مــــراد
فقـط یــک دوست دارد طــــور کــــلی
همـــانـــــا شـــــرکت خــــیوادوال است
شـــود دزدان کــــــند وی را تســــــــلی
همه اقـــــوام دیگــر خـــوارو زار است
چه شــــــرقی وچه غــــربی چه مـــحلی
خوشا قرض چو دوغ گـــــاو ای دوسـت
چه سود از زنـــدگی کــــردن طفیــــــلی
مـــــزن بـــر سر مکـــن فرنیاد مجنون
غـــــم بیــهوده خــــوردن نیست لــــیلی
بیابــــــــرخــوان طــوماری ارســـلا را
که تــــــــــا در دیــده بینی هـــر بــلارا
بـــــــلای آســــــمانی و زمـــــــــــــینی
بــــــــــلای نـــینوا و کـــــربــــــــلا را
زبـــــــانی از دموکـــــراسی زنـــــد دم
بــــه جنــــــــــگ پ بـــــیازارد خـدارا
خــــدا پ را بــه قـــــرآن نـــافریــــــده
لجــــــاجت مــــیکند این مـــــدعــــا را
اگـــــــــــر بینم درین پـهنای عــــــالـــم
نـــــدیــــــدم بام را جــــادر هـــــــوارا


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:57
محمد جاوید هومن

 

کرزی
 
آغا کرزي به سوي طالب خود خيز مکن
دل مجروح وطن را تو ديگر ريـز مکــن
 
*****
 
چند جمله صفت از اهل عـرب را گفتنند
خــلـق ومخلوق خدا را حلقه آويــز مکـن
 
*****
 
روز حشرست و حساب است خداوند قاضي
تــو تشبث به عمل کــــرد خدا نيز مکـن
 
*****

لب و دنــــدان نيـــکو و  لب و دنـدان قــبح
کــــــردگــــار آفريده خنجر خود تيز مکن
 
*****
 
زيــر دندان شما گــرنبود ريگ فساد
قــانون سرچپه را سـاز دل انگيز مکن
 
****
 
چي بخواهي چي نخواهي هستي است که است
غــم بــیـهوده مخور اسپ تو  محميز مــکن
 
*****
 
بهـــر رد کردن احکام که کرزي دارد
مجمع زيــر لهاف از شهر گـرديز مکن
 
*****
 
رنگ کردن صفت مرد بزرک نيست که نيست
فــــرق بين مــردم انــدر و شالـیـــز مـــکــن
 
*****
در مقام یکه زر و گنج به درويش دهي
خرس را حاکم شرعي تو به پالیز مکن


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:53
محمد جاوید هومن

 

موسم گشت و گذر هست بیا تا برویم ## تاکه دیزل به سفر است بیا که برویم
چون که از جانب پشتون درین تعطیلات##باز امکان خطر است بیا تا برویم
باز امسال برای قتل آوار شدن ##خانه ها تحت نظر است بیا تا برویم
گرچی در راه خطر هاست ولی ماندن تو ##باعث صلح و سخن است بای تا برویم
گر شبی خون بریزند همین کرزی مان##ماندنت عین ضرر هست بیا تا برویم
... حال و مالت ز شبی خون همه محفوظ نیست##این سفر سکه زر هست بیا تا برویم
گر که خواهی بگریزی ز چتلستان هم دیگر ##چاره اش رفتن و ز در است بیا تا برویم
گرچه مقام تو را ،تا ده به بالا بیبرند##باز هم مانع شر هست بیا تا برویم
راحت از فکر به صلح باش که در آبادی##دشت، یا کوه و کمر هست بیا تا برویم
لنگی باید و پیک نیکی و یکی زیر انداز##فکر کن سیزده بدر هست بیا تا برویم
چتلستان امریکا، ارگ ریاست همه دور## همه عامل ترور هست بیا تا برویم
گفت جاوید به رهبر که بلای امسال ##گوییا کرزی خر است بیا تا برویم
لیک افسوس زرداری گفت که گاوم زاید##حامد جان هم پس در هست بیا تا برویم


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:51
محمد جاوید هومن

 

برترین معین در وزارت
دانی که چیست معینـــــــت دیدار یار دیدن
بعد از سلام علیـــــــکم پهلــو او لمیــــدن
از توست کسپ دالر فکری به این وطن وال
در وقت پرسش و پال از توست پا کشــیدن
مسخت نموده گویا آن کار دل فـــــــریبش
از او به یک اشاره از تو به ســــــــر دویدن
هر چیز خواهد از تــــو فوراً کـــــــنی مهیاء
آخیر چـــــــــرا و تا کی ناز طرف کشیدن
بر کسه وزارت هر صبح یک بــــهانه است
یک صبح قصه از نان گاهی بدوله بــــودن
پالان از حماقت بر تن نموده آن مــــــــــرد
شوقش به سوی دوزدی چون حالت پریدن
دوشیــد هر که آمد مانند آن هـــــــــزاران
بایــــــد دو باره فکــــری در کله پروریدن
دروازه دلــــــش را بــــر روی سوژه نـــــو
دامی ایست برای مامور آمـــــــــاده کپیدن
آن گونه از ندامت لب میگــــــزد به دندان
کاخر ملول گردی از دست لب گـــــزیدن 
این معینان نیـــرنگ این بـــازوان شیطـــــان
مـــارند خوش خط و خال آمده خــریـــدن
خواهند چون امان خان در فکر باطل خــود
چون خون از هزاره پیـــــــراهنش دریـــدن
هر دشت دشت کوچی کار جوز این ندارد
چون آهوی حیاتی در دشت دل چـــریـدن
گر چی ای طنز گردید این هفته شعر جاوید
این بــــاررا به بـــــنده ای دوستان بیبخشــن


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:8
محمد جاوید هومن

 

عاشق اهـریمن و کا فرک ای جــــان هستم
بخـــــداتیر ازین گـــــونه مسلمان هســـــتم
شب در اندیشه احکام فـــــــراوان هســـــتم
روز در بند رخ و شفته یک نــــان هســـتم
بخدا تیــــــــر ازین گـــــونه مسلمان هستم
****
هر که در شهر شما اندکی زرداشت خـراب
همچو طاوس کمی عشوه و پرداشت خراب
دشمن روس زمان بود و سپر داشت خراب
غـــــــرق در بوسه کیبل لب دنــــدان هستم
بـــخدا تیـــر ازین گــــونه مسلمان هســــتم
****
دیده بستیم و دعا کردیم و فـــــریاد زدیــــم
آتش انـــــــدر می و میخانه و بنیاد زدیــــم
مـــــاندانسته دو صـــد طعنه به استاد زدیم
چشم بگشودیم و دیدیم که به زندان هستــیم
بخدا تیر ازین گــــــــــــــونه مسلمان هستم
****
در بـــدرکوچه به کوچه رخ پژمرده و زر
خاطرم پرشده از آه جگـــــــــر از تب درد
شب دیجورهمین حوصله کـــــن آهای مرد
گــــیرو گنـــــدیره و دال پاکستـــــان هستم
بخـــــدا تیر ازین گــــــونه مسلمــان هستم
****
 خـــــانه ویــــران شده در سایه دیوار وطن
غــــم و آلام زمــــــان در تن بیمـــــار جپن
خون دل گم شـــده را در ره قـــــندار کفــن
گـــی آواره و بیچــــاره به ایـــــــران هستم
بخــــــدا تیـــر ازین گـــــونه مسلمان هسـتم
****
زشــــریعت نــــــزنم حرف که آن داور من
کافـــــــــرم اشک رخ یار شده رهبــــر من
سخن نــــغز عـــــرب نیست دیگر باور من
وطــــنم رفتـــه زدست واله و حیران هستم
بخــــدا تیــــر ازین گــــــونه مسلمان هستم
****
دلــــم از زخم زبان نقشه ناجــور گـــــرفت
یــــار مــا اجنبی شد اجنبی هم دور گــرفت
نقشه مهـــرو وفــــا سردی نـــاهور گــرفت
فلک از گردش تو اشک به دامــــــان هستم
بــــــــخدا تیر ازین گــــــونه مسلمان هستم
****
شــــوکت و طنطنه و رفعت محــــمـود کجا
دین به دیر آورد و از سرمایه اش سـود کجا
من کـــه از غصه بســوزم عاشقان دود کجا
روس بشکستیم و در دام نمایـــــان هســـتیم
بـــخدا تــــیر ازین گـــــونه مسلمـــان هستم


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 9:39
محمد جاوید هومن

 

 
شد امشب شمع عاشق در دل و دنیــا مــا خامــوش
محبت شــد یتیم و گشت کــانون وفـــا خــاموش
زبـــانگ قـــد قــتل عشق آورده پــــیام خـــــون
شده خون این جگر از صر صر جور و جفا خاموش
به موج خون فـتاده نا خــدا این قلب پـــر از خــون
چـــراغ پـــر فـــروغ مکتب عشق و فــا خـــاموش
محبت عاشقی و هــم وفـــا شد یک خــــزان زرد
چـــراغ لاله شـــد در دامـــن دشت وفــا خـاموش
اگــــر بـــا خون جـــاوید گشت آبــاد خانه قلبت
ولیکن شـــــد جــــراغ روشن ویـــرانه ها خاموش
چی حـــال داشت هنگامی که گفتی بگذر از پیوند
صــفا بخش جـــهان یـکباره گردید از وفا خاموش


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:53
محمد جاوید هومن

 

زندگی ام به قمار گرفته میشود .
می تونید در قسمت زیر اولین قسمت داستان عشق من رو بخونید...
همه چیز خیلی ساده شروع شد ،خیلی اتفاقی ،توی دانشگاه ، اولش که دیدمش نفهمیدم عاشقش شدم ، فقط یه احساس جدید و عجیبی پیدا کرده بودم ،از یه طریقی باهاش آشنا شده بودم چون با دختر عموی دوستم دوست بود ...
توی کلاس فیزیک با هم کلاس بودم ولی چون اونا جلسات اول نیومده بودن جزوشون کامل نبود برا همین جزوه منو قرض گرفتن ، منم از خدا خواسته ...
از همون اول گرفتار نگاهش شدم ، بد طورم گرفتار شده بودم ، دیگه هیچ راه فراری نبود.
نمی دونم چرا روزی که دیدمش یه احساسی مثل افسردگی داشتم ، حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم ، نمیدونم چم بود ، جالب هم اینجاس که اصلا نمی دونستم مربوط به اونه ولی هر چی که بود با اینکه ظاهرش تلخ بود ولی در کل برام شیرین بود و نمی دونستم که چرا داره از این حالت خوشم می اد...
خلاصه منم بعد از یه مدت که گذشت و چند بار دیدمش تازه متوجه شدم که این احساس عجیب من مربوط به اونه ، تازه فهمیدم که ای دل غافل به همین سادگی عاشق شدم ، تازه دیدم که عشق خیلی ساده میاد سراغ آدم ولی ساده رهاش نمی کنه.
این خیلی سخته که آدم یه نفرو تا پای جان دوست داشته باشه ولی از احساس اون نسبت به خودش با خبر نباشه ، تقریبا آدم دیوونه می شه ، منم دقیقا همچین حسی داشتم ...
بعد از یه مدت که فهمیدم این حال خراب من فقط با وجود و حضور اونه که تسکین پیدا می کنه دیگه تصمیم گرفتم که برم سراغش ، ولی به محض اینکه این تصمیمو گرفتم  یه ترس عجیب به سراغم اومد ، تازه یه ترسی هی بهم می گفت که اگه بگه نه چی ، اگه از تو خوشش نیاد چی ، اگه اصلا پای کس دیگه ای وسط باشه چی ؟
نمی دونم چرا این ترس و این سوالات اومد سراغم فقط می دونم که هر چی که بود ، خیلی داشت اذیتم می کرد ، حتی یه لحظه ام که فکرشو می کردم دیوونه می شدم ، خلاصه همین ترس جلومو گرفت و نگذاشت که جلو برم.
دیدن وقتی پسرا می خوان برن سراغ دخترا می گن آقا می ریم شد شد ، نشدم نشد ، ولی این برا من فرق می کرد ، دیگه نشدم نشد تو کار نبود ، حتما باید می شد ، منم برا همین تصمیم گرفتم که بی گدار به آب نزنم...
البته اینم باید بگم که من تا اون موقع نه به هیچ دختری شماره داده بودم نه سراغ کسی رفته بودم نه اصلا به کسی متلک انداخته بودم ، چون اصلا تو این نخا نبودم و اصلا هم از این کارا خوشم نمیاد ، ولی اینا رو نگفتم که بخوام بگوم من خیلی آدم مثبتیم چون نیستم فقط از این کارا خوشم نمیاد ، اینا رو گفتم که متوجه بشید این یکی قظیش برام با همه فرق می کرد و نمی تونستم مثل بقیه بهش نگاه کنم ...
به همون دلایلی که بهتون گفتم من اثلا بلد نبودم که چطوری برم سمتش و بهش ابراز علاقه کنم ، برا همین تصمیم گرفتم برم سراغ همون دوستم که ما رو با هم آشنا کرده بود ، تا اینطوری اصولی تر هم عمل کنم که خدای نکرده از دستش ندم.
منم همین کارو کردم و رفتم سراغ دوستم ، ولی ای دل غافل چشمتون روز بد نبینه یه اشتباهی پیش اومد که کلی ما رو از هم دور کرد.
خوب دوستان فعلا تا همین جا رو داشته باشید تا انشاالله دفعه بعد براتون ادامه قشنگترین داستان زندگیم رو بنویسم ، امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشید و ادامه داستان رو هم بخونید.
 
پدرم را می دیدم که با دستهایش، موهایم را مرتب میکرد و با زبانی مهربانانه میگفت که پسر عزیزم من دیگر باید آنچه را در زندگی امید کردم بیبینم می نواخت و مادرانم که با تمام توان شان بر من فریاد زده و نا سزا میداد. میگفت تاکی آخیر چرا؟ با احساسات ما بازی میکنی.................؟
زمانی که من انتخابم را اظهار کردم به بسیار خوشحالی و نگاه که هیچ وقت چنین ندیده بودم به من می دیدند. خوشحال و بسیار هم خوش بودند بلاخره آنچه مروج روز بود انجام دادیم دو بار خواستگاری رفتآً و دو بار جواب رد گرفتاً .
دختر با آبرویی بود، و همچنان بسیار با تربیه و زیبا بود بسیارباادب بود بیشتر ازین نمیشه توصیف کرد که من بسیار دوستش دارم او دختری بود که همیشه مرا امید می داد و امید وارم میساخت و همیشه امید این پیوند را داده و میگفت که من هیچ مشکلی ندارم ولی با آنکه من را بسیار دوست داشت، البته رویتاً شاید هم دوست نداشت نا امید کرد! این چی کار بود که کردی ؟ ما به همسایه ها چی بگوییم ؟ آنها به ما چی خواهند گفت؟ من چندان خوشی را در این دوره احساس نکردم و مادر و پدرم هم بسیار از این حالت نا راضی بودند که این چی بود که کرد ........؟

 



ادامه مطلب ...


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:33
محمد جاوید هومن

 

کاندید
بهحمدالله که سجادی وکیل شد
هزاره زیر پا سید خجیل شد
وفا از پیش سجادی ز دنبال
به گوش خلق عالم قال و قیل شد
چنان از علم و حکمت میفزود حرف
که روبای زمانه همچو فیل شد
همی بست او به توره بند زر سنگ
دو چشم بی رمق دریای نیل شد
زدردوزخم ناسوز رعایا
چنان گفتی که درمان درد سیل شد
طبیبی بر سر بالین هر کس
دوا آورده با ذکر جمیل شد
همی رفتی به هر مکتب چو واعظ
پی دست آوری رای گردو کیل شد
ز شیرین و جان گفتن ای دوست
دهان خلق شیرین بی دلیل شد
بیا ای محتسب یک سنجش اریم
چنان از نقطه این فیل قیل شد
کنون که کام در دست طبیب است
وعیدو وعده ها از چه قبیل شد
بنای بند زرسنگ آب دارد
ویاآن قیل وقال بامضمعل شد
تمام درد درجان جای برجای
دوای درد دل از چه قلیل شد
بنا های شکوهمند کلینیک
به قبرستان تاریخ زیر گل شد
از آن پوف و پتاق روز کاندید
کدامش یک در عمل ای دل شکیل شد
پدید است سال نیکو از بهارش
ندیدم روز خوب عمرم چهل شد
وکیلان تا به کرسی لنگر انداخت
معاش کافی را خواهان ز دل شد
زموتر کوچ و فرنیچر هوس ها
کمودو شاور و کاخ جلیل شد
بشر دوست هرچه گفت از حال مسکین
ولی بیچاره گک هر جا ذلیل شد
ندای حق انالحق هر که گفتا
زتهمت ها گران بار سقیل شد
غلام و مزدورو مامور خوشخوی
ولی آزادگان یک یک سجیل شد
گرفتار چنین شورا و مجلس
خجل در گوشه مردان اصیل شد


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:37
محمد جاوید هومن

 

کاندید
بهحمدالله که سجادی وکیل شد
هزاره زیر پا سید خجیل شد
وفا از پیش سجادی ز دنبال
به گوش خلق عالم قال و قیل شد
چنان از علم و حکمت میفزود حرف
که روبای زمانه همچو فیل شد
همی بست او به توره بند زر سنگ
دو چشم بی رمق دریای نیل شد
زدردوزخم ناسوز رعایا
چنان گفتی که درمان درد سیل شد
طبیبی بر سر بالین هر کس
دوا آورده با ذکر جمیل شد
همی رفتی به هر مکتب چو واعظ
پی دست آوری رای گردو کیل شد
ز شیرین و جان گفتن ای دوست
دهان خلق شیرین بی دلیل شد
بیا ای محتسب یک سنجش اریم
چنان از نقطه این فیل قیل شد
کنون که کام در دست طبیب است
وعیدو وعده ها از چه قبیل شد
بنای بند زرسنگ آب دارد
ویاآن قیل وقال بامضمعل شد
تمام درد درجان جای برجای
دوای درد دل از چه قلیل شد
بنا های شکوهمند کلینیک
به قبرستان تاریخ زیر گل شد
از آن پوف و پتاق روز کاندید
کدامش یک در عمل ای دل شکیل شد
پدید است سال نیکو از بهارش
ندیدم روز خوب عمرم چهل شد
وکیلان تا به کرسی لنگر انداخت
معاش کافی را خواهان ز دل شد
زموتر کوچ و فرنیچر هوس ها
کمودو شاور و کاخ جلیل شد
بشر دوست هرچه گفت از حال مسکین
ولی بیچاره گک هر جا ذلیل شد
ندای حق انالحق هر که گفتا
زتهمت ها گران بار سقیل شد
غلام و مزدورو مامور خوشخوی
ولی آزادگان یک یک سجیل شد
گرفتار چنین شورا و مجلس
خجل در گوشه مردان اصیل شد


           
3 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:37
محمد جاوید هومن

درباره وبلاگ


سلام دوستان من این وبلاگ را تقدیم میکنم به شما و پروانه عزیزم با اینکه او اصلا هیچی از نوشته های من را درک نمیکنه ولی من عاشقانه برای او مینویسم عزیزانم امیدوارم روزی همه ی نوشته هام را که با تمام وجودم برایت نوشتم بخونی و بدانی که چقدر دوستت داشتم.....من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده. بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زبان سخن و آدرس zbansokhan.LXB.ir سلام دوستان عزیز امید وارم که به سلامت باشید شما میتوانید که لیک های وبلاک تان تبادله کنید البته در باکس زیر مشخصات و آدرس وبلاک تان بنویسید و کد زیر را داخل کنید بعدا ثبت را انتخاب کنید تا لنک تان تبادله شود تشکر از همه تان "محمد جاوید هومن"







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 85
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



Alternative content